قالب وبلاگ


مدیر فردا
مدیریت و اقتصاد 
Blog Previous
Links

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مدیر ایرانی و آدرس modirirani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





  روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان كم رفت و آمدی می‌گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارك شده در كنار خیابان یك پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب كرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد كرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید كه اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرك رفت و او را سرزنش كرد. پسرك گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی كه برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب كند. 
پسرك گفت: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت كسی از آن عبور می كند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور كافی برای بلند كردنش ندارم. برای اینكه شما را متوقف كنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده كنم". مرد بسیار متأثر شد و از پسر عذر خواهی كرد. برادر پسرك را بلند كرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گران قیمتش شد و به راهش ادامه داد.

نکته ها :

 


نکته اخلاقی : در زندگی چنان با سرعت حركت نكنیم كه دیگران مجبور شوند برای جلب توجه ما پاره آجر به طرفمان پرتاب كنند! خدا در روح ما زمزمه می كند و با قلب ما حرف میزند. اما بعضی اوقات زمانی كه ما وقت نداریم گوش كنیم، او مجبور می شود پاره آجر به سمتمان پرتاب كند. این انتخاب خودمان است كه گوش بكنیم یا نكنیم!

 


نکته مدیریتی : به محیط داخلی و خارجی سازمان خود به اندازه كافی توجه داشته باشید. ذینفعان داخلی و خارجی سازمان را در نظر بگیرید و به خواستها و نیازهای آنها توجه كنید. نیروی انسانی به عنوان یك سیستم طبیعی زنده و هوشمند و سازمان به عنوان یك سیستم اجتماعی پیچیده، رفتارهای متنوع و پیچیده‌ای از خود نشان می‌دهند كه حكم «پاره آجر» حكایت را دارند اما به آن سادگی كه مرد ثروتمند متوجه پاره آجر شد مدیران نخواهند توانست «پاره آجرهای» نیروی انسانی و سازمان را درك كنند چرا كه نوع آنها متنوع، پیچیده بوده و دارای معانی مختلف هستند و ممكن است خود را در قالب نقاط قوت و ضعف نشان دهند. بنابراین باید شناخت كافی نسبت به نیروی انسانی و سازمان خود داشته باشند و رفتار و سبك متناسب با مدیریت آنها را بكار بندند. هم‌چنین محیط خارجی سازمان نیز باید بررسی شود و «پاره آجرهایی» كه در قالب فرصت‌ها و تهدیدها در پیش روی سازمان قرار می‌گیرند، پیش از آنكه مانند پاره آجر به سازمان صدمه بزنند، شناسایی شده و رفتار مناسب برای برخورد با آنها اتخاذ شود.


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:59 ] [ محسن محمدی ]

  تست انتصاب کارکنان :

برای اینکه تشخیص دهید کارمندان را بهتر است در کدام بخش به کار بگمارید:
۵۰۰ عدد آجر در اتاقی بگذارید و کارمندان جدید را به آن اتاق هدایت نمایید.
آنها را ترک کنید و بعد از ۸ ساعت بازگردید.
سپس موقعیت ها را تجزیه و تحلیل کنید:
اگر دارند آجرها را می شمرند، آنها را در بخش حسابداری بگذارید.
اگر از نو (برای بار دوم) دارند آجرها را می شمرند، آنها را در بخش ممیزی بگذارید.
اگر همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند، آنها را در بخش مهندسی بگذارید.
اگر آجرها را به طرزی فوق العاده مرتب کرده اند، آنها را در بخش برنامه ریزی بگذارید.
اگر آجرها را به یکدیگر پرتاب می کنند، آنها را در بخش اداری بگذارید.
اگر در حال چرت زدن هستند، آنها را در بخش حراست بگذارید.
اگر آجرها را تکه تکه کرده اند، آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذارید.
اگر بیکار نشسته اند، آنها را در قسمت نیروی انسانی بگذارید..
اگر سعی می کنند آجرها ترکیب های مختلفی داشته باشند و مدام جستجوی بیشتری می کنند و هنوز یک آجر هم تکان نداده اند، آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذارید.
اگر اتاق را ترک کرده اند، آنها را در قسمت بازاریابی بگذارید .
اگر به بیرون پنچره خیره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ریزی استراتژیک بگذارید.
اگر بدون هیچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها با یکدیگر در حال حرف زدن هستند، به آنها تبریک بگویید و آنها را در قسمت مدیریت قرار دهید

 
 


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:58 ] [ محسن محمدی ]

  جنبش وال استریت...

 

جنبش وال استریت این روزها در نقاط مختلف دنیا همچنان ادامه دارد و مردم دنیا جسته و گریخته با برپایی تظاهرات و اعتراض به نظام سرمایه داری خواهان عدالت و بهبود وضع اقتصادی خود هستند.

به گزارش بانکی دات آی آر، در این مدت خبرها، تحلیل ها و گزارش های زیادی در این مورد در سراسر دنیا پخش شده است، اما دیدن فعالیت فعالان این جنبش از نگاه طناز کاریکاتوریست ها لطف دیگری دارد.

کشتی اقتصاد آمریکا در حالی لحظه به لحظه بیشتر در آب فرو می رود که سود قایق وال استریت روز به روز بیشتر می شود.

 

هنوز معترضان به خونه هاشون برنگشتند! مطمئنم که جوگیر شدند!! به هرحال ما هر کاری که خودمون صلاح بدونیم انجام می دهیم!!!

 

ظاهرا افسار پلیس در دست وال استریت نشینان است!

 

من وال استریت را اشغال می کنم، چون بانک خانه مرا اشغال کرده است!!

 

وال استریت خطاب به مردم: چرا مرا دوست ندارید!؟

 

پرنده دموکراس تنها زمانی دوست داشتنی است که روی بام خانه مصریان بنشیند، اما پروازش به سوی وال استریت چندان خوشایند نیست!

جای سرمایه داران و بانکداران در کنار تظاهرکنندگان وال استریت خالیست!

 

این آقای بیکار هم خطاب به وال استریتی ها چنین می گوید: "من جزو تظاهرکنندگان نیستم. من حدود 3 سال است که اینجا نشسته ام!!!


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:57 ] [ محسن محمدی ]

 

بازاریابی استراتژیک ملا نصرالدین

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند.
ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.
شرح حکایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک
ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم‌تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق می‌بخشد. او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل می‌کند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌کند که به او پول بدهند .
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.» 

شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی) 
ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است. او به خوبی می دانسته که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانسته که مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورده است.
«اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی آنها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. 
(به نقل از سایت بانکی )

 


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:57 ] [ محسن محمدی ]

  اشتباه موردی كارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار كمتر از چیزی كه توافق كرده بودیم به من پرداخت كردید.» 
رئیس پاسخ می دهد: «خودم می‌دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بیشتر به تو پرداخت كردم هیچ شكایتی نكردی.» 
كارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من اشتباه های موردی را می‌توانم بپذیرم اما وقتی به صورت عادت شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش كنم.»   

(به نقل از سایت سیمرغ)


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:55 ] [ محسن محمدی ]

 


Iran Eshgh group !

 

موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:53 ] [ محسن محمدی ]

  قابل توجه مدیران مالی،

 

به نظرتون میشه از یه الاغ مرده برای کسب سود استفاده کرد؟ یعنی میشه؟!!!!!!!!

حالا ببینیم میشه یا نه، داستان زیر رو بخونید، بعد متوجه میشید که میشه یا نه؟

 


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:52 ] [ محسن محمدی ]

  با سلام، خدمت مدیران
شما اگه درسی رو نخونید و سر جلسه امتحان برید چی کار می کنید؟


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:47 ] [ محسن محمدی ]

پیشنهاد ۵۰ دلاری!

يك برنامه‌نويس و يك مهندس در يك مسافرت طولاني هوائي كنار يكديگر در هواپيما نشسته بودند.

برنامه‌نويس رو به مهندس كرد و گفت: «مايلي با همديگر بازي كنيم؟»

مهندس كه مي‌خواست استراحت كند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روي خودش كشيد.

برنامه‌نويس دوباره گفت: «بازي سرگرم‌كننده‌اي است. من از شما يك سوال مي‌پرسم و اگر شما جوابش را نمي‌دانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يك سوال مي‌كنيد و اگر من جوابش را نمي‌دانستم من ۵ دلار به شما مي‌دهم.»

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روي هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامه‌نويس پيشنهاد ديگري داد.

گفت: «خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولي اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره كرد و رضايت داد كه با برنامه‌نويس بازي كند.»

برنامه‌نويس نخستين سوال را مطرح كرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟»

مهندس بدون اينكه كلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد. حالا نوبت خودش بود.

مهندس گفت: «آن چيست كه وقتي از تپه بالا مي‌رود ۳ پا دارد و وقتي پائين مي‌آيد ۴ پا؟»

برنامه‌نويس نگاه تعجب آميزي كرد و سپس به سراغ كامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم كامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در كتابخانه كنگره آمريكا را هم جستجو كرد. باز هم چيز بدرد بخوري پيدا نكرد. سپس براي تمام همكارانش پست الكترونيك فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يكي دو نفر هم گپ (chat) زد ولي آنها هم نتوانستند كمكي كنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار كرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد.

برنامه‌نويس بعد از كمي مكث، او را تكان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»

مهندس دوباره بدون اينكه كلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش كرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد.

*منبع: راهکار مدیریت


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:45 ] [ محسن محمدی ]

 فکر می کنید اگه بخایم دنیا رو دوباره از اول بسازیم از کجا باید شروع کنیم. حکایت زیر رو بخونید:

 

پدری در حال روزنامه خوندن بود که پسرش مدام میومد مزاحم میشد، پدره  میگفت بچه برو انقد اذیت نکن اما پسر گوش نمیداد و شیطونیای خودشو می کرد تا دیگه پدره کفری شد و پیش خودش گفت چی کار کنم که این بچه سرگرم بشه و دیگه کاری به کارم نداشته باشه دید تو بین روزنامه ها نقشه جهان تو یکی از صفحات چاپ شده اونو برداشت ، تکه تکه کرد و داد به پسرش، گفت برو اینو درس کن .پیش خودشم گفت حتما تا شب سر گرم درس کردن این نقشه س و دیگه به من کاری نداره

اما بعد چن دیقه پسر با نقشه کامل برگشت، پدر گیج شده بود که چجوری به این سرعت نقشه جهان رو درس کرده ازش پرسید چطوری این کارو انجام داردی؟؟ پسر گفت پشت این تکه ها عکس آدمی بود وقتی تونستم تصویر این آدمو درس کنم دنیا رو هم ساختم

پس برای بازسازی دنیا باید اول از خود آدما شروع کنیم!!!!!


 

موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:45 ] [ محسن محمدی ]

  یه روز مسئول فروش، منشی دفتر، و مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا می کنن و روی اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه... جن ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده می کنم... 
منشی می پره جلو و ميگه: «اول من، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار يه قايق بادبانی شيک باشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم» پوووف!منشی ناپديد ميشه... 
بعد مسوول فروش می پره جلو و ميگه: «حالا من، حالا من!... من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصی و يه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه... 
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»! 

نتيجهء اخلاقی اينکه: هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:44 ] [ محسن محمدی ]

  پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند!! ,هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت 

گفت: “شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به 

غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان

دیگر را از سر خود بیرون کنید”. آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته 

باشند. چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: “می دانم که شما خیلی سخت

 کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است.

 کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟” آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند..

 بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید"کدوم یک از شما نادونا اون 

نظافت چی رو خورده ؟” یکی از آدمخوارها بااکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها 

گفت: “ ای احمق! طی این چهارهفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و

 هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون نظافتچی را خوردی و رئیس متوجه شد! 

از این به بعدلطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید!!


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:44 ] [ محسن محمدی ]

 مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.

چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.

او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.

خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.

کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.

وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت.

سپس کم کم وضع عوض شد.

پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید.

باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.

پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است

بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.

فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.

او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.

کسادی عمومی شروع شده است.

آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.

منبع: حکایت های هفته از www.tmed.ir


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:43 ] [ محسن محمدی ]

مسابقه شنايي در دهكده شيوانا ترتيب داده شده بود و جوانان دهكده و از جمله چند تا از شاگردان مدرسه شيوانا هم در اين مسابقه شركت كرده بودند. جمعيت بزرگي در اطراف درياچه نزديك دهكده جمع شده بودند و منتظر شروع مسابقه بودند. يكي از شاگردان شيوانا كه اندامي ورزيده داشت و شناگر ماهري بود قبل از مسابقه خطاب به شيوانا و بقيه شاگردان گفت: «من شناگر ماهري هستم. اما شرايط مسابقه سخت و عرض درياچه خيلي زياد است و با توجه به سردي آب فكر نكنم بتوانم زياد به جلو بروم.»

 

يكي ديگر از شاگردان شيوانا كه پسر زبر و زرنگ و لاغر اندامي بود بلند شد و گفت: «چون در ورودي مدرسه قهوه اي است من حتما در اين مسابقه برنده مي شوم!»

همه با صداي بلند به اين دليل بي معناي شاگرد دوم خنديدند و چند دقيقه بعد مسابقه شروع شد. آن شاگرد شيوانا كه شناگر ماهري بود طبق آنچه خودش پيش بيني كرده بود بعد از چند دقيقه شنا كم آورد و مجبور شد دوباره به ساحل برگردد و از ادامه مسابقه منصرف شود. اما شاگرد زير و زرنگ و لاغر اندام با جسارت و تلاش فراوان موفق شد همه شركت كنندگان را پشت سر بگذارد و با اختلاف بسيار زياد با بقيه نفر اول شود.

يكي از حاضرين با تعجب از شيوانا دليل اين پيروزي عجيب را پرسيد. شيوانا لبخند زنان گفت: «برنده ها همان بازنده هايي هستند كه زياد قيدها و محدوديت هاي عقل ملاحظه كار را جدي نمي گيرند و از نظر بقيه كم دارند و در واقع يك جورايي سرشان مي زند. بازنده ها هم همان برنده هايي هستند كه عقل سخت گريبانشان را گرفته و نمي گذارد بي ملاحظگي كنند و دست به خطر بزنند. برنده مسابقه دليل برنده شدنش را همان اول مسابقه به همه گفت. او گفت چون در ورودي مدرسه قهوه اي است پس او برنده مي شود و شما به اين دليل او خنديديد. تفاوت شما با او كه برنده شد هم همين است كه او براي پيروز شدن مثل شما دنبال دليل قانع كننده نمي گردد و قبل از يافتن دليل قانع است كه برنده مي شود.»

منبع: سایت راهکارمدیریت


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:42 ] [ محسن محمدی ]

 دروغ از نوع سوم

 آمار ؛ دروغ ؛ آمارسازي ؛ آمار غلط ؛ تغيير معيار

منبع: سایت راهکارمدیریت


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:41 ] [ محسن محمدی ]

  یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می گیرد که با یک تیم ژاپنی در یک مسابقه سرعت شرکت کنند.
هر دو تیم توافق می کنند که سالی یک بار با هم رقابت کنند ….
هر تیم شامل ۸ نفر بود …
در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد
تلاش می کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند .
روز مسابقه فرا می رسد و رقابت آغاز می شود .
هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می رفتند و درحالی که قایقها خیلی نزدیک به هم بودند ،
تیم ژاپنی با یک مایل اختلاف زودتر از خط پایان می گذرد و برنده مسابقه می شود …
1
بازیکن های تیم ایران از این شکست حسابی ناراحت می شوند
و با حالتی افسرده از مسابقه بر می گردند …
مسوولان تیم ایران تصمیم می گیرند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشند ؛
برای همین یک تیم آنالیزور استخدام می کنند
برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راه کارها و روشهای جدید برای پیروزی …
2
بعد از تحقیقات گسترده ،‌ تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شدند که در تیم ژاپن ،
۷ نفر پارو زن بوده اند و یک نفر کاپیتان …
3
و خب البته در تیم ایران ۷ نفر کاپیتان بوده اند و یک نفر پارو زن …!!!
4
این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد ؛
مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند
که یک ساختار جدیدی را برای تیم طراحی کنند ..
بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند
که تیم ایران به این دلیل که کاپیتان های خیلی زیاد و پارو زن های خیلی کمی داشته شکست خورده ،
درپایان بررسی ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند : ساختار تیم ایران باید تغییر کند !
5
از آن روز به بعد با ارائه راه کار مشاورین تیم ایران چنین ترکیبی پیدا کرد :
۴ نفر به عنوان کاپیتان ، ۲ نفر به عنوان مدیر ، ‌۱
نفر به عنوان مدیر ارشد و ۱ نفر به عنوان پارو زن (!!!)
علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پارو زن ،
حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کارگرفته شود !
6
و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می شود …!
7
بعد از شکست در دومین مسابقه ، مدیران تیم که خیلی ناراحت بودند
در اولین گام خیلی سریع پارو زن را از تیم اخراج می کنند ،
زیرا به این نتیجه رسیدند که پارو زن کارایی لازم را در تیم نداشته است .
8
اما در مقابل از مدیر ارشد و ۲ نفر مدیر تیم خود قدردانی می کنند
و جوایزی را به آنها می دهند ، برای اینکه اعتقاد داشتند
که آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کردند
و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی کشیده اند …
9
مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند
که تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلایل شکست پرداخته بودند ،
تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند
و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد کرده بودند ،
پس حتما یکی از دلایل این شکست ها ،
ناکارآمدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!)
و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده
باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند ،
در نتیجه : تیم ایران این روزها در حال طراحی یک ” قایق ” جدید است …. !! 


موضوعات مرتبط: طنز مدیریتی
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ 1:39 ] [ محسن محمدی ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

<< مطالب جدیدتر    ........   مطالب قدیمی‌تر >>

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

About

هدف از راه اندازی این وب سایت کمک به دانشجویان و اساتید در رشته مدیریت می باشد . جهت بهتر شدن وبلاگ با ارسال مطالب علمی تان و نظریات خویش مارا خوشنود ساخته و ما را یاری نمائید قبلا از همکاری همه جانبه شما متشکریم. با تشکر: مدير وبلاگ محسن محمدی لیسانس مدیریت صنعتی و دانشجوی فوق لیسانس مدیریت بازرگانی گرایش مالی
Archive
Custom

   آی پی رایانه شما :